بیهیچ تردیدی، داستانهای هزار و یکشب، معروفترین مجموعه داستانی است که عناصر مختلف تمدنهای ملل جهانِ پهناور مشرق زمین را در خود جای داده است. در هزار و یک شب، جغرافیای وسیعی از نشانههایی از افسانههای هندی، ایرانی، عربی، یهودی و مصری را میبینیم. باتوجه به همین جغرافیای وسیع نشانهای و گستردگی، با تحقیقاتی که به انجام رسیدهاست، میتوان با اطمینان نسبی اظهار نظر کرد که آبشخور نخستین پایة افسانههای هزار و یکشب، همان کتاب ایرانی «هزار افسان» بوده است که بسیاری حکایتهای آن از منابع هندی است و در قرن سوم هجری از زبان پهلوی به عربی درآمد. و بعدها به «الف لیلة و لیل» شهره شد. جناب «عبداللطیف طسوجی»، در اواخر سلطنت محمد شاه و آغاز سلطنت ناصرالدین شاه قاجار، کتاب را از عربی به فارسی ترجمه کرد و «سروش اصفهانی»، نمونههای شعر فارسی را از دیوان شاعران بزرگ انتخاب کرد و به متن افزود. این ترجمه شامل 251 حکایت و همین متنی است که امروزه در دسترس ماست.
قرنها بعد، ترجمة کتاب به زبان فرانسوی که نخستین بار توسط «گالان» صورت گرفت، زمینة آشنایی اروپائیان را با این کتاب فراهم آورد و آن را در مرکز توجه پژوهشگران قرار داد. پژوهشهای بسیاری، در فاصلة سالهای 1885-1810 دربارة منشأ کتاب و راویان آن، در اروپا انجام شد و بعدها، ساختار ویژه و منحصر به فرد روایتهای هزار و یکشب، توجه خاص روایتشناسان فرمالیست روسی و ساختارگرایان مکتب فرانسه را برانگیخت. «تفسیرهای مختلفی که از چگونگی روایت (عمل گفتار) هزار و یکشب شده است، شکی در اهمیت آن باقی نمیگذارد.» دقت نظر نظریهپردازانی مانند شکلوفسکی، توماشفسکی، تودوروف و... در بررسی ساختار و شیوههای روایتگری هزار و یکشب، دستاورد بزرگی برای روایت شناسی به ارمغان آوردهاست. روایتشناسی وامدار سلسله راویان گمنام هزار و یکشب است.
سرآغاز داستانهای هزار و یک شب
داستانهای هزار و یکشب، به این علت که با چیزی به نام شخصیت و شخصیتسازی و نام و نامگذاری داستانی رو به رو نیستند، با مشکلی هم به نام نامگذاری داستانی و نیز انتخاب عنوان مواجه نمیشوند. تعداد زیادی از داستانها با عبارتهایی نظیر «از جمله حکایتها این است که»، «شنیدهام که»، «روایت کردهاند که» و... آغاز میشوند و این عبارتهای آغازین، نقش عنوان حکایت را بهعهده دارند و فصل جداکننده داستانها از یکدیگر به شمار میآیند.
آوردن این گونه عبارتهای آغازین، شیوهای است که به کمک آن راوی، روایت را از زبان راوی غایب گزارش میکند و نقش خود را، به عنوان راوی، تنها در بازگفت روایتی پیشگفته از قصه میپذیرد. با این همه، این روایت همان نیست که پیش از این گفته شدهاست. چون داستان تسلسلی است که رویدادها عملاً در آن اتفاق میافتد و میتوان آن را از متن استنباط کرد در حالی که روایت، همان عمل روایتکردن است.
بنابراین، شیوهای که راوی، برای بازگفت داستان (نظم نهایی رویدادها در جهان بیرون متن) انتخاب میکند و هر گونه گزینش و ایجاد نظم و همنشینی در طرح و منطق روایت از سوی او، نقش مهمی در شرح و بسط غیر مستقیم حکایت ایفا میکند.علاوه بر این، «هر دگرگونی در حد و مرزهای زمانی، که نوع متفاوتی از وحدت موضوع و درونمایه را موجب میشود، پیوندهای میان رویدادها را تغییر خواهدداد.» و از داستانی واحد، روایتهایی گوناگون را به وجود خواهدآورد.
عبارتهایی مانند «آوردهاند که» و ... در آغاز روایت، مخاطب را در برابر وجه دوسویة جالب توجهی قرار میدهد. مخاطب چنین قصههایی از یک سو، با داستانی پیشگفته روبروست و از سوی دیگر، با روایتی منحصر به فرد؛ روایتی که بار دیگر و به شکلی دیگر، قصهای را در ساحت روایت، بازتولید میکند. در اینجا، راوی آفرینندة خلاق قصه نیست؛ اما آفرینندة خلاق روایتی جدید از قصهای پیشگفته است. قصهای که بارها و بارها و هر بار به شکلی، توسط راویان گوناگون روایت شدهاست.
در آغاز داستان «عجیب و غریب» شهرزاد روایت خود را چنین آغاز میکند: «و نیز ای ملک به من رسیدهاست که در زمان گذشته ملکی بود، بزرگوار که ملک گندم نام داشت و... و در حالت پیری خدای تعالی او را پسری عطا فرمود و...» پس از این مقدمه، شهرزاد ماجرای طولانی زندگی شاهزاده و دیگر برادر او و نزاع دو برادر بر سر جانشینی پدر را روایت میکند. جملات آغازین این روایت، مخاطب درون متن (ملک شهرباز) و مخاطب بیرون متن (خوانندة داستانهای هزار و یکشب) را در برابر سطح یکسانی از آگاهی قرار میدهد. هر دو مخاطب میدانند که شهرزاد خالق قصه نیست؛ بلکه در مقام راوی، داستانی پیشگفته را در ساحت روایتی جدید، بازتولید و بازگو میکند. «او»، راوی داستانی است که پیش از این توسط راوی یا راویان دیگری روایت شده است.
راویان چنین قصههایی، غالباً افراد بینام و نشانی هستند که راوی یا راویان هزار و یکشب از آنها نام نمیبرند؛ اما در مواردی، روایت قصه از سوی راوی دیگری دنبال میشود که شاهد رویدادها و یا یکی از کنشگران (قهرمانان) قصه است. به عنوان مثال: داستان «اسحاق موصلی با مأمون» چنین آغاز میشود: «و از جمله حکایتهای طرفه این است که اسحاق موصلی گفتهاست که شبی از نزد مأمون بدرآمدم...» پس از این جملات آغازین، اسحاق موصلی قصهای را روایت میکند که خود، شخصیت اصلی آن است.
این نوع قصه ها از زبان اول شخص روایت میشوند؛ یک راوی اول شخص، همواره در جهانی که روایت میکند، حضور دارد؛ اما این حضور میتواند حاشیهای باشد. در داستان «خداوند شش کنیز» راوی، محمد، شاهد ماجرایی است و روایت آن را این چنین آغاز میکند: «ایها الخلیفه، در زمان گذشته مردی بود که...» در ادامة داستان، متوجه می شویم که این زمان گذشته، گذشتهای نزدیک به زمان عمل روایت است؛ راوی، خود شاهد و ناظر رویدادها بودهاست و حضور خود را درحاشیة رویدادها، به وسیلة یک جملة کوتاه به اطلاع خواننده و نیز شنوندة روایت، خلیفة عباسی، میرساند: «... و من تا کنون خوبتر از آن کنیزکان ندیدهام. »
حضور راوی اول شخص، در متن یا حاشیة قصهای که روایت میکند، به معنی حذف راوی سوم شخص، به عنوان واسطة روایت داستان است؛ اما در روایتهای هزار و یکشب، عبارات آغازین روایت، قصه را به ساحت زمانی نامعلوم در گذشته میبرد. در آغاز این روایتها عبارتهایی مثل «آوردهاند که»، مانند دیگر روایتهایی که با این نوع عبارات آغاز میشوند، بر حضور سلسلة راویان ناشناخته در نقل داستان صحه میگذارد و نیز، بر وقوع داستان در گذشته تأکید میکند. گذشتهای که در این قصهها، بر نوعی بیزمانی دلالت میکند.
روایتهایی مثل قصههای هزار و یکشب، معمولاً با بیزمانی آغاز میشوند. در این قصهها، گرچه اشارهای به زمان هست؛ ولی این زمان تقویمی نیست. اینزمان، زمانی است در گذشته که انگار تا ابد به همین حالت و در بیزمانی خود ادامه دارد. عبارتهایی نظیر «آوردهاند که» در آغاز قصهها، نشاندهندة این ویژگی است. این نوع عبارتها، روایت را در زمانی دور از زمان حال، از جهان روزمرة خواننده، شنونده و قصهگو به حرکت درمیآورد. «این کاربرد زمان گذشته، کارکرد روایی خاصی دارد و بروشنی نشان میدهد که از این به بعد قرار است، رشتهای خاص از رخدادها به توصیف درآید، رشتهای که بسته است و لذا به آسانی میتواند زیر نظر گرفته شود.» به عبارت دیگر، این کاربرد زمان گذشته، نشان میدهد که زنجیرهای از رویدادها که در زمان گذشته اتفاق افتاده، در ساختار بستة روایت توصیف میشود؛ روایتی که دارای آغاز و انجام است و خواننده یا شنونده میتواند، سیر رویدادها را در قالبی منسجم و از پیش اندیشیده، از آغاز تا پایان، دنبال کند.
اشاره به زمان گذشته، در داستانهایی که بدون عبارتهای آغازین شروع میشوند نیز، همواره وجود دارد. درتعداد کمی از قصههای هزار و یکشب (59 قصه)، راوی بلافاصله بعد از فعلهای «گفت»، «جواب داد» و یا ترکیب «و اما»، روایت را آغاز میکند. از این میان، در آغاز 48 روایت ، عباراتی مثل «ای ملک جوانبخت»، سرآغاز و عامل تشخیص روایتهای مختلف از یکدیگر است و نیز می تواند، جایگزینی برای عنوان داستان باشد.
در این قصهها، جملة آغازینی دال بر وقوع رویدادها در زمان گذشته وجود ندارد؛ اما در استفادة راوی از فعلهای ماضی و قیدهایی که بر زمان گذشته دلالت میکنند، اشارهای به زمان گذشته و کارکرد خاص آن دیده میشود . در این روایتها نیز، مثل روایتهایی که با جملههای خاص آغاز میشوند، اشاره به زمان، بیانگر رشتهای بسته از رویدادها است که مخاطب میتواند آنها را از آغاز تا پایان، با دقت دنبال کند.
بر خلاف روایتهایی که با عبارتهایی مثل «حکایت کردهاند که» آغاز میشوند، در این دسته از داستانها، مخاطب درون متن و خواننده یا شنوندة بیرون از متن روایتها، شناخت یکسانی از راوی حکایت ندارند. مخاطب بیرون از متن، در این جا هم همواره میداند که با روایت دیگری از یک داستان پیشگفته سروکار دارد؛ اما مخاطب درونمتنی این نوع داستانها، نشانهای دال بر بازگفت یا خلق قصه توسط راوی در دست ندارد؛ به عنوان مثال: داستان «نورالدین وشمسالدین» در ضمن داستان «غلام دروغگو» چنین آغاز شدهاست:
«...جعفر گفت: ایها الخلیفه، از این حدیث تو را شگفت آمد و این عجیبتر از حکایت نورالدین و شمسالدین نیست. خلیفه گفت: چگونه است آن حکایت؟ جعفر وزیر گفت: تا از کشتن غلام درنگذری، حکایت بازنگویم. خلیفه از خون غلام درگذشت.جعفر گفت: در مصر ملکی بود خداوند دهش و داد و...»
در این روایت، «هارونالرشید» مخاطب درون متنی «جعفر برمکی» است و شاه که داستان را از زبان شهرزاد میشنود، بیرون از روایت جعفر قرار دارد. هارونالرشید، به عنوان مخاطب حاضر جعفر وزیر، هیچ نشانهای، برای شناخت خالق قصه در دست ندارد. دلیلی دال بر این وجود ندارد که جعفر خود راوی اولیة داستان هست و یا نیست. حتی کارکرد بیزمانی زمان گذشته هم، کمکی به دریافت این موضوع نمیکند؛ تمام داستان، میتواند ساختة تخیل خلاقانة وزیری باشد که میکوشد تا غلامی را از مرگ نجات دهد؛ اما ملک شهرباز، شنوندة بیرون از متن داستان، تردیدی در این ندارد که راوی، شهرزاد، قصهای پیشگفته را بازگو میکند. این حکایت، در گذشته و توسط راوی دیگری، که شهرزاد داستان را از زبان او روایت میکند (جعفر) و نیز سلسلة ناشناسی از راویان، بازگو شده است تا به اطلاع شهرزاد و سپس شاه رسیده است. همین ویژگی در مورد خوانندة هزار و یکشب (مخاطب بیرون متن) و شاه (مخاطب درون متن)، نسبت به کل داستان غلام دروغگو و دیگر داستانهای از این دست وجود دارد. ادامه دارد ...