جوئین پلین طبق اتفاقاتی که در خلال داستان رخ میدهد جان یک دختر بچه یک ساله نابینا را نجات میدهد (البته آن دختر بچه مادرزاد نابینا نبودهاست بلکه در یک سالگی نابینا میشود) سپس جوئین پلین همراه با آن دختر بچه که اکنون او نیز بی خانمان است، نزد یک مرد تنها به نام اورسوس بزرگ میشوند و به خاطر قیافه زشت و مضحک جوئین پلین که بسیار برای اجرای نمایش خوب و مناسب است و مردم را به خنده میاندازد به اجرای نمایش در شهرها میپردازند اصل داستان نیز درمورد عشق جوئین پلین و آن دخترک که دئا نام دارد میباشد، آیا به نظر شما سرنوشت این دو را به هم میرساند؟ در اواخر داستان مشخص میشود که: قیافه زشت جوئین پلین نیز که گویی همیشه بر آن لبخند نقش بستهاست به دلیل جراحی ای است که کسانی که با پدر وی دشمنی داشتهاند روی آن انجام دادهاند، پدر جوئین پلین از اشخاص بزرگ کشور بوده و جوئین پلین نام اصلی خود را که «لرد کلانچارلی» است بازمییابد و میفهمد که یک لرد است و زمینها و کاخهای بسیاری از آن اوست و این دست سرنوشت بوده که تاکنون او را اینگونه همراه با سختی و بدبختی بار آوردهاست. و اما سرانجام عشق "جوئین پلین" و "دئا" نیز بسیار ناراحتکننده و دردناک است .
این کتاب داستان روایت پسری است یتیم که در زمان نوزادی توسط خریداران کودکان، زخمی در صورتش ایجاد شده به گونهای که انگار میخندد. گوینپلین کودکی بیش نبود که کومپراچیکوها (خریداران کودکان) صورتش چنان تغییر میدهند که یک لبخند دائمی بر صورتش نقش بسته و چهرهای نابهنجار پیدا میکند. در همین زمان پارلمان انگلیس بمنظور حمایت از کودکان قانونی تصویب میکند مبنی بر اینکه که چنانچه هرکس کودکی را به بیگاری وادارد مجازاتش مرگ بر چوبه دار خواهد بود . این مصوبه و مجازات آن؛ ترس را بر جان خریداران کودک میاندازد و آنان کودکان را در جزیرههایی متروک رها میکنند. گوینپلین نیز چنین سرنوشتی پیدا میکند او که برای زنده ماندن سخت در حال تلاش و تقلاست با دخترک نابینایی که چهرهای فوق العاده معصوم دارد و او نیز از همین کودکان رها شده است همراه میشود.
دوره گرد مردم گریز و خوش قلبی به نام اورسوس که خانه بدوش است و همه جا همراه با خرس و گاری خود پرسه میزند با دو کودک رها شده و سرگردان برخورد میکند و مدتی آن دو را همراه خود نگه میدارد. بعد از مدتی گوینپلین؛ همراه با دخترک نابینا؛ یک گروه نمایش ایجاد میکنند و در شهر شروع به اجرای نمایش میکنند. او به واسطه چهره عجیبش و نقشی که بر صورت دارد خیلی زود به شهرت میرسد.
پسر و دخترک نابینا به یکدیگر انس گرفته و بسیار با هم مهربان هستند و همدیگر را دوست میدارند. آنان اجرای نمایشها و زیستن با هم را ادامه میدهند تا اینکه بعد از مدتی معلوم میشود که پسرک همان بارون کلانچارلی یکی از افراد خانواده سلطنتی است که در کودکی ربوده شده . تمامی القاب او برگردانده میشود و او میشود همان بارون کلانچارلی سابق و وارد مجلس لردها میشود . نقش صورت و کوته بینی این لرد جدید چنان است که اگر فریاد بزند و یا اگر گریه هم کند به ظاهر خندان به نظر میرسد.
هوگو در قسمت بعدی داستان با بیان خطابهای از قهرمان داستان به دنبال رساندن پیام اصلی رمانش میباشد، گوینپلین در خطابهای میگوید که بلایی که سرش آمده در حقیقت سر بشریت آمده است. مردمی که در ظاهر میخندند و باطنا رنج میبرند. در حالیکه بغض گلویش را گرفته و فریاد میزند و میگرید نمایندگان مجلس فقط نگاه کرده و پوزخند میزنند و او سرگشته و تنها و آکنده از نفرت از لردها میگریزد و سوی دخترک همبازیش میآید ولی …
برای ثبت نظر، لازم است ابتدا وارد حساب کاربری خود شوید.